فهم قرآن (قسمت پنجم)

نويسنده: حميدرضا پرورش



فهم مجموعى آيات محكم

براى دستيابى به فهم جامع و درستى از آيات قرآن كريم، نخست بايد محكمات را بشناسيم و آنها را بفهميم، سپس متشابهات را به آنها ارجاع دهيم تا بتوانيم برداشت درستى از آيات متشابه داشته باشيم. البته خود آيات محكم را نيز بايد به طور مجموعى شناخت چون اين آيات شجره طيبه‏اى داراى مراتب است، برخى محكمتر از برخى ديگر، تا مى‏رسد به آيه‏ى محكمى كه محكم محكمات است و همه‏ى محكمات فروع آن محكم و متناسب با آن هستند.
اين مسئله و لزوم فهم متشابهات در پرتو محكمات، خود دليل ديگرى بر ضرورت «تفسير قرآن به قرآن» است. گفتنى است بودن آيات متشابه در قرآن كه تمسك به آنها قبل از ارجاع به محكمات، فتنه انگيز باشد، منافاتى با نور بودن تمام قرآن ندارد؛ زيرا قرآن كريم توسط محكمات نورافكن، متشابهات خود را روشن مى‏كند و هميشه متشابهات در پناه محكمات روشن خواهند بود، و اگر كسى متشابه را به تنهايى مدار استناد خود قرار دهد به دام فتنه مبتلا مى‏گردد.
متشابه در مقابل محكم است و محكم، چه داراى يك معنا باشد يا چند معنا (بسيط يا مركب) موجب شبهه نمى‏گردد اما متشابه خواه داراى يك معنا باشد يا چند معنا موجب شبهه مى‏شود؛ زيرا مضموم ظاهرى آن شبيه حق است ولى حق نيست؛ بنابراين، تقابل محكم و متشابه در القاى شبهه و عدم القاى آن است نه در بساطت و تركيب.

تشابه گرايى و فرقه سازى

خداى سبحان پس از آنكه دو دسته بودن آيات قرآن و مادر بودن محكمات براى تمام آن مخصوصا براى متشابهات را بيان نمود، مى‏فرمايد: (فأما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة) (1) يعنى كسانى كه انحراف قلبى دارند، نه تنها كارى به محكمات قرآن ندارند، بلكه به دنبال متشابهات مى‏گردند و مى‏كوشند كه آن آيات را به ميل خود تفسير كنند.
در اين كريمه «زيغ» در مقابل «رسوخ در علم» آمده و نشان مى‏دهد كه بيماردلان اهل علم نيستند و علم در جانشان رسوخ نكرده است و نيز از تقابل متشابه گرايان با راسخان در علم كه ايمان به همه‏ى كتاب الهى دارند در آيه‏ى (و الراسخون فى العلم يقولون امنا به كل من عند ربنا) (2) روشن مى‏شود كه چنين منحرفاتى فاقد ايمان راستين به قرآن كريم هستند.
كلمه‏ى (يتبعون) در اين كريمه به معناى «يتتبعون» است، يعنى منحرفان بيمار دل، متشابهات را جستجو و تتبع مى‏كنند تا پس از يافتن آنها، فتنه انگيزى كنند نه اينكه «تابع» آيات متشابه و در پى ايمان آوردن به آنها باشند؛ چون تابع چيزى بودن فرع بر آن است كه آن چيز معناى روشنى داشته باشد و اين افراد هم بخواهند از آن پيروى كنند. و چون متشابهات معناى بى‏شبهه‏ى روشنى ندارند و اينان نيز در پى فتنه انگيزى و تفسير قرآن به ميل خود هستند، پس متتبع و جستجوگرند نه تابع و در پى ايمان به آن، و چون ظاهر متشابه شبهه برانگيز است همان را مدار آشوبگرى خود قرار مى‏دهند.

تشابه‏گرايى، عامل افتراق مسلمين

استاد علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) در تفسير شريف «الميزان» مى‏فرمايند:
همه‏ى هفتاد و دو فرقه از امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه راه تباهى و انحراف را پيموده‏اند، بر اثر پيروى از متشابهات قرآن است و راز رستگارى فرقه‏ى ناجيه كه فرقه‏ى هفتاد و سوم است، همان ارجاع متشابهات قرآن به محكمات و پيروى از مجموعه‏ى آيات و جمع‏بندى شده آنهاست كه در اين كريمه بدان اشاره شده است (3).
همه‏ى فتنه‏ها از صدر اسلام تاكنون و همه‏ى جنگهاى خونين داخلى پس از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نتيجه‏ى پيروى زيغ دلان از متشابهات بوده است. «قاسطين»، «ناكثين» و «مارقين» همگى با استدلال به آيات متشابه شكل گرفتند. حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) درباره‏ى قاسطين مى‏فرمايد: «... ولكنا انما أصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل فيه من الزيغ و الاعوجاج و الشبهة و التأويل» (4) وقتى كه قرآنها را در جنگ صفين بر سر نيزه كردند، مگر شما نگفتيد كه اينها برادران دينى ما هستند؟ و بايد با آنها صلح كنيم و سخنانشان را بپذيريم. آيا من آنجا به شما نگفتم اين كار متشابه و شبهه ناك است؟ من از آغاز همواره در خدمت قرآن بوده‏ام و هستم و هرگز از قرآن جدا نيستم... ليكن وضعيت طورى شد كه اكنون با برادران خود در اسلام مى‏جنگيم، به دليل آن كه زيغ و اعوجاج و شبهه و تأويل سبب جدايى و جنگ ما شده است.
اكنون بى‏مناسبت نيست كه به برخى از فرقه‏هايى كه به دليل تشابه‏گرايى، شكل گرفته‏اند اشاره شود:
1- «مجسمه» قايلين به «جسميت» خداى سبحان، به آياتى نظير (ان ربك لبالمرصاد) (5) و (و جاء ربك و الملك صفا صفا) (6) و (وجوه يومئذ ناصرة - الى ربها ناظرة) (7) و (الرحمن على العرش استوى) (8) و (يدالله فوق أيديهم) (9) استناد كرده‏اند.
2- «مشبهه» مانند اشاعره كه در مسئله توحيد در مقابل منزهه هستند، صفات بيان شده در قرآن كريم براى خداوند را زايد بر ذات او دانسته، و در اين مسئله به ظاهر آياتى كه صفات خداوند را معرفى كرده، تمسك جسته‏اند (10).
3- «منزهه» مانند معتزله كه قايل به تنزيه واجب هستند، به آنان منسوب است كه مى‏گويند خداوند صفاتى مانند علم و قدرت ندارد ولى كار متصف به اين صفات را انجام مى‏دهد و فعلش عالمانه و قادرانه است. منشاء اين شبهه زايد دانستن صفات خدا بر ذات اوست؛ و اگر صفات خداوند زايد بر ذات او باشد محذور «تعدد قدما» لازم مى‏آيد كه اشاعره به آن مبتلا شده‏اند و چون آنها نتوانستند اتحاد و عينيت صفات را با ذات اقدس اله تبيين كنند، صفات خدا را انكار كردند، البته در اسناد «قول نيابت» به معتزله - چنانكه معروف است - تأمل وجود دارد؛ زيرا شواهد خلاف آن، در گفتار محققانشان مشهود است.
4- «مجبره» كه انسان را در كارهاى خود مجبور مى‏دانند، به آياتى مانند (الله خالق كل شى‏ء) (11) و (و الله خلقكم و ما تعملون) (12) (يضل من يشاء و يهدى من يشاء) (13) استناد كرده‏اند.
5- «مفوضه» كه انسان را در كار خود آزاد مطلق مى‏دانند و در اين نظر ناصواب خود، آياتى را كه نشانگر حريت و آزادى انسان در عمل است مستمسك قرار داده‏اند، بدون آنكه توجهى به آيات مربوط به ربوبيت مطلقه‏ى الهى داشته باشند.
6- كسانى كه انبيا (عليهم السلام) را معصوم نمى‏دانند، به آياتى مانند (فعصى ادم ربه فغوى) (14) تمسك كرده و دامن انبيا را - معاذ الله - آلوده مى‏دانند تا از اين طريق بتوانند محبوبان غير معصوم خود را در جاى خلافت الهى آن اوليا بنشانند. اينها اماميه را به دليل اعتقاد به عصمت پيامبران از گناه و خطا، اهل «غلو» مى‏دانند؛ در حالى كه به آيات محكم قرآن كريم كه مفيد عصمت آن اولياى بزرگ الهى است، توجه نمى‏كنند.
مرحوم محقق قمى (رحمه الله) در اين زمينه سخن لطيفى دارد، مى‏فرمايد:
سر منحصر شدن مذاهب اهل سنت به چهار مذهب آن است كه آنان، تنها روايات وارده از ناحيه‏ى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را عمل مى‏نمودند و به روايات مأثور از اهل‏بيت عصمت (عليهم السلام) عمل نكردند و چون روايت مأثور از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بسيار اندك است، كمبود فقهى برايشان ايجاد شد و براى جبران آن، دست به «قياس» زدند و چون «قياس» حد و مرز خاصى ندارد، هر روز مكتب جديدى پديد آمد و چاره‏اى نداشتند جز آنكه مذاهب رسمى را در چهار مذهب منحصر كنند و اگر چنين نمى‏كردند، پس از مدتى آن مذاهب به چندين مذهب هم مى‏رسيد (15).
در مباحث اعتقادى هم روايات عترت (عليهم السلام) بسيار كارگشاست و به خوبى خطوط كلى محكمات دينى را تبيين مى‏كند و اگر به مبين و مفسر بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و عترت ايشان كه قرآن كريم بدان تأكيد مى‏ورزد، ارج نهاده مى‏شد، اين همه فرقه‏ها و نظريه‏هاى متشتت فكرى به وجود نمى‏آمد. بنابراين، همان گونه كه «حسبنا كتاب الله وحده» و «حسبنا العترة وحدها» درست نيست، «حسبنا المتشابهات وحدها» نيز صحيح نيست و اگر تشابه‏گرايى بر جامعه مستولى شود و به محكمات توجه نشود، گروه گرايى و فرقه‏سازى‏هاى منحرف زياد مى‏شود.

محكم و متشابه در تكوين

از برخى روايات عترت طاهرين (عليهم السلام) بر مى‏آيد كه همان گونه كه در كتاب تدوين خداوند، يعنى قرآن كريم، آيات به دو دسته‏ى محكم و متشابه تقسيم مى‏شود و معناى اصيل متشابهات با ارجاع به محكمات فهميده مى‏شود، كتاب تكوين خداى سبحان نيز چنين است (16)؛ يعنى خداوند در جامعه‏ى اسلامى نيز انسانهايى محكم و متشابه آفريده است كه افراد متشابه بايد در دامن انسانهاى كامل و محكم تربيت شوند.
انبيا و اولياى معصوم الهى، محكمات جامعه مى‏باشند و افراد دو پهلو كه كارهايشان شبيه به حق است ولى حق نيست و خود مؤمن‏نما هستند نه مؤمن واقعى، بايد در سايه تربيت انسانهاى معصوم كه صاف و صريح هستند، ثبات و قوام و صراحت بگيرند.

محكم و متشابه در روايات

ائمه (عليهم السلام) فرموده‏اند: همان گونه كه آيات قرآن، محكم و متشابه دارند، سخنان ما نيز مشتمل بر محكم و متشابه است. سر مطلب آن است كه روايات نيز مانند قرآن كريم درباره‏ى معارف بلند توحيد و قيامت و برزخ و نظير آن سخن گفته‏اند و چون مردم با معانى محسوس و متخيل يا حداكثر معانى معقول در ارتباطند و معارف الهى نه تنها برتر از حس و خيال كه بعضى از آنها برتر از عقل متعارف نيز هست، قهرا الفاظ مشتمل بر معانى متشابه در احاديث هم هست؛ مانند حديثى كه مرحوم «ابن‏بابويه» نقل مى‏كند كه ابوبصير نابينا به امام صادق (عليه‏السلام) عرض كرد. آيا مؤمنين در قيامت ذات اقدس اله را مى‏بينند؟ حضرت فرمود: آرى قبل از دنيا هم او را ديدند، آنگاه با درنگ فرمود: مگر تو خدا را نمى‏بينى؟ سپس ابوبصير پرسيد آيا اين حديث را از قول شما نقل كنم؟ حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: نقل نكن چون وقتى براى توده‏ى مردم بگويى كه خدا قابل ديدن است يا همين ظاهر رؤيت را مى‏گيرند كه البته درست نيست و يا سخن مرا رد مى‏كنند كه اين هم اشكال ديگرى دارد. اين حديث را تنها به تو گفتم (17).
مرحوم ابن‏بابويه اين گونه احاديث را در كتاب خود براى خواص نقل مى‏كند و مى‏گويد احاديثى كه درباره‏ى رؤيت خدا رسيده نزد من صحيح است ليكن من عمدا آنها را نقل نكردم مبادا حس گرايان برداشت باطل داشته باشند. اگر محكمات روايات نباشد بازده برخى از روايات همان تجسمى است كه اشاعره به دام آن افتادند اما با بودن آنها، خواص از متفكران، معناى درست روايات متشابه را خوب مى‏فهمند و توده‏ى مردم نيز به طور اجمال مى‏فهمند كه خدا را مى‏بينند اما نه با چشم سر، ولى اينكه چطور مى‏بينند، اين را نمى‏فهمند و تنها مى‏گويند (امنا به).
بخشهايى از معارف دين در حدى است كه حتى با تفكر عقلى نيز نمى‏توان به آن دست يافت؛ چنانكه حضرت امام رضا (عليه‏السلام) ذيل آيه‏ى كريمه‏ى (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) (18) مى‏فرمايند: نه تنها خدا را با چشم نمى‏توان ديد، بلكه با عقل نيز نمى‏توان به كنه وجود او پى برد و او را فراگرفت (19) تنها راه رسيدن به اين گونه از معارف، تقواى روح و تهذيب دل براى شهود است و قرآن كريم اين راه را با صراحت تأييد و تأكيد مى‏فرمايد (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين) (20) اگر يقين براى انسان حاصل شد، از شهود بهره‏مند مى‏شود (كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون الجحيم) (21) انسان مى‏تواند با استدلال قطعى وجود بهشت و جهنم و كيفر و پاداش را ثابت كند ولى با تفكر و درس مدرسه نمى‏تواند بهشت و جهنم را ببيند و مانند «حارثة بن مالك» باشد كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گويد: «حتى كأنى أنظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب وحشر الخلائق لذلك و أنا فيهم و كانى انظر الى اهل الجنه و يتعارفون و على الارائك متكئون و كانى انظر الى اهل النار و هم فيها معذبون مصطرفون وكانى الآن المع زفير النار يدور فى مسامعى» (22)؛ يقين آنچنان در من اثر كرده كه گويا عرش پروردگارم را نظاره مى‏كنم كه براى حساب برپا شده است و خلايق براى حساب محشور شده‏اند و من نيز در ميان آنانم و گويا به اهل بهشت مى‏نگرم كه در بهشت از نعمتها بهره‏مندند و يكديگر را مى‏شناسند و بر تختها تكيه كرده‏اند و گويا مى‏بينم اهل آتش را در حالى كه عذاب مى‏شوند و فرياد بر مى‏آورند و گويا هم اكنون زوزه آتش، در گوشهايم دور مى‏زند. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب فرمود: «هذا عبد نورالله قلبه بالايمان»؛ اين جوان، بنده‏اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته. و خطاب به آن جوان فرمود: اين حالت را در خود حفظ كن! حارثه از آن حضرت درخواست دعا براى نيل به شهادت كرد و حضرت دعا فرمود و چيزى نگذشت كه جنگى پيش آمد و در آن جنگ به شهادت رسيد.

سر وجود متشابهات در قرآن

با بررسى آنچه متقدمان و متأخران از مفسران درباره‏ى سر اشتمال قرآن بر متشابه گفته‏اند، روشن مى‏شود كه رأى استاد علامه طباطبايى (قدس سره) تحولى در تفسير است نه صرف نظريه‏اى در كنار نظريات ديگر.
همه‏ى آرايى كه در باب سر اشتمال قرآن بر متشابه مطرح شده، پس از پذيرش اين مطلب است كه متشابه نيز همانند محكم از سوى خداى سبحان نازل شده است يعنى در نشئه «لدن» هم متشابه وجود داشته و قسم متشابه قرآن با حفظ همين وصف تنزل كرده است. استاد علامه (رضوان الله تعالى عليه) مى‏فرمايد: سراسر قرآن محكم است ولى چون در نزول به نشئه‏ى فكر بشر غير معصوم مى‏رسد، تشابه صورت مى‏گيرد. همان گونه كه باران پيش از فرود آمدن بر زمين «كف» ندارد، ولى پس از فرود و حركت بر روى زمين «كف» در آن ايجاد مى‏شود، از آسمان معرفت نيز «كف متشابه» نازل نشده است. مفسران ديگر كه پذيرفته بودند برخى از آيات در ذات خود متشابه هستند و به صورت متشابه نازل شده‏اند، در برابر اين سؤال خود را مواجه ديدند كه اگر متشابهات مشكل آفرين باشند چرا خداوند آنها را نازل كرده؟ لذا در مقام پاسخ به اين سؤال و توجيه وجود متشابهات در قرآن برآمدند.
اگر همه‏ى مردم در حد نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بودند، مى‏توانستند همه‏ى معارف قرآن را به صورت محكم از مقام «لدن» يا در شب قدر دريافت كنند، بدون آنكه تشابهى در كار باشد. اگر از آن حضرت و از معصومين (عليهم السلام) بپرسيم كه آيا در قرآن متشابهى وجود دارد كه شما از درك آن عاجز باشيد در جواب مى‏فرمايند: هرگز! زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (على بينة من ربى) (23) بودند و ائمه طاهرين (سلام الله عليهم اجمعين) نيز سخنشان اين است كه: «ما شككت فى الحق مذأريته» (24).
قرآن كريم در مقام «لدن» كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به آن مقام راه يافت و آن را دريافت كرد، هيچ تشابهى نداشت، در شب قدر هم كه توسط جبرئيل امين (سلام الله عليه) بر قلب آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديد، تشابهى نداشت؛ زيرا به فرموده‏ى خداى سبحان، نزول قرآن از آغاز تا انجامش همراه با حق است (بالحق أنزلناه و بالحق نزل) (25) در جايى كه حق محض وجود دارد جايى براى اشتباه حق و باطل و تشابه نيست. در آن مراحل كه لفظ و مفهوم وجود ندارد، تشابهى هم نيست. اما آنجا كه خداى سبحان مى‏خواهد با واژه‏ى عربى با مردم سخن بگويد، چون هر كس اصول و مبادى و لغت و فرهنگ خاصى دارد و دقت نظر و طرز تفكر افراد متفاوت، از كنايات، استعارات، تشبيهات، مجازات و مشتركات لفظى و معنوى و... برداشتهاى متفاوتى به وجود مى‏آورد، برخى از آيات متشابه مى‏شوند، تشابه از عوارض اين عالم ماده است وگرنه خداوند تشابه را نازل نكرده است.

مثلى از قرآن در اين موضوع

قرآن كريم اين حقيقت را به صورت يك مثل تبيين مى‏فرمايد: (أنزل من السماء ماء فسالت أودية بقدرها واحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى الناس ابتغاء حلية أو متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و أما ما ينفع الناس فيمكث فى الأرض كذلك يضرب الله الأمثال) (26) يعنى فيض هستى كه نازل شده، مانند بارانى است كه خدا نازل مى‏كند. اين باران اگر قطره قطره در جاى خود قرار داشت و سيلى روان نمى‏ساخت، كفى هم به همراه نداشت، اما چون نشئه طبيعت و ماده، نشئه‏ى حركت است، قطره‏ها كنار هم جمع مى‏شوند و سيل مى‏سازند، آنگاه هر وادى و بيابانى به اندازه گنجايش خود از اين باران و سيل بهره مى‏گيرد و چون حركت دارد، كفى هم بر روى آن پديد مى‏آيد بيننده در نگاه اول، تنها كف روى آب را مى‏بيند؛ زيرا ظاهرتر و چشمگيرتر است؛ اين كف همان باطلى است كه همراه حق پديد مى‏آيد، اما آنچه در باطن است و ماندنى، حق است. كف گرچه چشمگير و برجسته باشد رفتنى است، و معناى «جفاء» آب برد است يعنى حباب سيل با سير خود آب از بين مى‏رود و نيازى به از بين بردن ندارد.
آيات قرآن كريم، مانند آب حيات‏بخش هستند كه كف تشابه روى آنها را مى‏گيرد و آيات متشابه، همگى، حق و نور و نافع و ماندنى هستند ولى معناى باطلى كه هنگام مواجهه‏ى با اين آيات به اذهان انسانهاى عادى مى‏آيد، كف تشابهى است كه در اين عالم چاره‏اى از آن نيست.
البته همين تشابه آيات فوايدى دارد كه يكى از آن، چنانكه در بعضى از روايات آمده ارجاع مردم به اهل‏بيت (عليهم السلام) است. نيز اگر همه‏ى آيات قرآن را مردم مى‏توانستند به سادگى و روشنى بفهمند نسبت به مبينان و مفسران حقيقى قرآن احساس بى‏نيازى مى‏كردند و به محضر آن راسخان در علم نمى‏رفتند ولى اكنون كه بنابر ضيق اين عالم و ضرورت تشابه، برخى از آيات، متشابه شده، نياز بيشترى به راسخان در علم كتاب خدا احساس مى‏شود. اگر چه براى فهم دقيق و كامل محكمات نيز لازم است از آنان استمداد جوييم؛ زيرا اختلاف نظرها و كج فهمى‏ها تنها مربوط به متشابهات نيست بلكه گاهى در محكمات نيز رخ مى‏دهد و نمى‏توان گفت كه در محكمات كه خود ام الكتاب هستند، اشتباهى رخ نمى‏دهد. تفاوت اختلاف نظرها در اين دو حوزه آن است كه در آيات محكم، هيچگونه بهانه‏اى بالاصاله براى كج فهمى و تشت آرا نيست ولى در متشابهات زمينه‏ى آن وجود دارد كه البته وجود اين قصود و تشابه مقصود بالعرض است.
در عالم فرشتگان و بهشت، نقص وجود ندارد ولى در عالم دنيا و طبيعت كه نشئه‏ى تكامل است، وجود ناقص، نشانه‏ى كمال اين عالم است؛ چون هر كس به جايى رسيده از همين قوس صعود در نشئه‏ى حركت، عبور كرده است. پيدايش شرور در طبيعت و پيدايش كف بر روى سيل خروشان و پيدايش تشابه در آيات قرآن كريم، همگى ضرورى بالعرض است، منتها شر و كف و تشابه مقصود بالعرض هستند نه بالذات و نسبى هستند نه مطلق. آتش را خداوند خلق كرده تا حرارتى سودمند داشته باشد ولى همين آتش كه براى خير آفريده شده، ممكن است براى موجودى ديگر شر باشد و آن را بسوزاند ولى اين سوزاندن، عرضى و نسبى است.

پي نوشت ها:

1. سوره‏ى آل عمران، آيه‏ى 7.
2. سوره‏ى آل عمران، آيه‏ى 7.
3. الميزان، ج 3، ص 37، با تصرف و تلخيص.
4. نهج‏البلاغه صبحى صالح: ص 178. نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 122.
5. سوره‏ى فجر، آيه‏ى 14.
6. سوره‏ى فجر، آيه‏ى 22.
7. سوره‏ى قيامت، آيات 22 و 23.
8. سوره‏ى طه، آيه‏ى 5.
9. سوره‏ى فتح، آيه‏ى 10.
10. از آنجا كه قول به تجسيم، قول به تشبيه نيز هست آيات شاهد براى طايفه مجسمه، گواه طايفه مشبه نيز هست.
11. سوره‏ى رعد، آيه‏ى 16.
12. سوره‏ى صافات، آيه‏ى 96.
13. سوره‏ى فاطر، آيه‏ى 8.
14. سوره‏ى طه، آيه‏ى 121.
15. قوانين الأصول، ج 2، بحث قياس.
16. كافى، ج 1، ص 415، ح 14.
17. توحيد صدوق، ص 117، باب ما جاء فى الرواية، حديث 20.
18. سوره‏ى انعام، آيه‏ى 103.
19. توحيد صدوق، ص 112، باب ما جاء فى الرواية، حديث 11.
20. سوره‏ى حجر، آيه‏ى 99.
21. سوره‏ى تكاثر، آيات 5 و 6.
22. بحار، ج 22، ص 126، ح 98.
23. سوره‏ى انعام، آيه‏ى 57.
24. نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 4.
25. سوره‏ى اسراء، آيه‏ى 105.
26. سوره‏ى رعد، آيه‏ى 17.