فهم قرآن (قسمت پنجم)
فهم قرآن (قسمت پنجم)
فهم مجموعى آيات محكم
اين مسئله و لزوم فهم متشابهات در پرتو محكمات، خود دليل ديگرى بر ضرورت «تفسير قرآن به قرآن» است. گفتنى است بودن آيات متشابه در قرآن كه تمسك به آنها قبل از ارجاع به محكمات، فتنه انگيز باشد، منافاتى با نور بودن تمام قرآن ندارد؛ زيرا قرآن كريم توسط محكمات نورافكن، متشابهات خود را روشن مىكند و هميشه متشابهات در پناه محكمات روشن خواهند بود، و اگر كسى متشابه را به تنهايى مدار استناد خود قرار دهد به دام فتنه مبتلا مىگردد.
متشابه در مقابل محكم است و محكم، چه داراى يك معنا باشد يا چند معنا (بسيط يا مركب) موجب شبهه نمىگردد اما متشابه خواه داراى يك معنا باشد يا چند معنا موجب شبهه مىشود؛ زيرا مضموم ظاهرى آن شبيه حق است ولى حق نيست؛ بنابراين، تقابل محكم و متشابه در القاى شبهه و عدم القاى آن است نه در بساطت و تركيب.
تشابه گرايى و فرقه سازى
در اين كريمه «زيغ» در مقابل «رسوخ در علم» آمده و نشان مىدهد كه بيماردلان اهل علم نيستند و علم در جانشان رسوخ نكرده است و نيز از تقابل متشابه گرايان با راسخان در علم كه ايمان به همهى كتاب الهى دارند در آيهى (و الراسخون فى العلم يقولون امنا به كل من عند ربنا) (2) روشن مىشود كه چنين منحرفاتى فاقد ايمان راستين به قرآن كريم هستند.
كلمهى (يتبعون) در اين كريمه به معناى «يتتبعون» است، يعنى منحرفان بيمار دل، متشابهات را جستجو و تتبع مىكنند تا پس از يافتن آنها، فتنه انگيزى كنند نه اينكه «تابع» آيات متشابه و در پى ايمان آوردن به آنها باشند؛ چون تابع چيزى بودن فرع بر آن است كه آن چيز معناى روشنى داشته باشد و اين افراد هم بخواهند از آن پيروى كنند. و چون متشابهات معناى بىشبههى روشنى ندارند و اينان نيز در پى فتنه انگيزى و تفسير قرآن به ميل خود هستند، پس متتبع و جستجوگرند نه تابع و در پى ايمان به آن، و چون ظاهر متشابه شبهه برانگيز است همان را مدار آشوبگرى خود قرار مىدهند.
تشابهگرايى، عامل افتراق مسلمين
همهى هفتاد و دو فرقه از امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه راه تباهى و انحراف را پيمودهاند، بر اثر پيروى از متشابهات قرآن است و راز رستگارى فرقهى ناجيه كه فرقهى هفتاد و سوم است، همان ارجاع متشابهات قرآن به محكمات و پيروى از مجموعهى آيات و جمعبندى شده آنهاست كه در اين كريمه بدان اشاره شده است (3).
همهى فتنهها از صدر اسلام تاكنون و همهى جنگهاى خونين داخلى پس از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نتيجهى پيروى زيغ دلان از متشابهات بوده است. «قاسطين»، «ناكثين» و «مارقين» همگى با استدلال به آيات متشابه شكل گرفتند. حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) دربارهى قاسطين مىفرمايد: «... ولكنا انما أصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل فيه من الزيغ و الاعوجاج و الشبهة و التأويل» (4) وقتى كه قرآنها را در جنگ صفين بر سر نيزه كردند، مگر شما نگفتيد كه اينها برادران دينى ما هستند؟ و بايد با آنها صلح كنيم و سخنانشان را بپذيريم. آيا من آنجا به شما نگفتم اين كار متشابه و شبهه ناك است؟ من از آغاز همواره در خدمت قرآن بودهام و هستم و هرگز از قرآن جدا نيستم... ليكن وضعيت طورى شد كه اكنون با برادران خود در اسلام مىجنگيم، به دليل آن كه زيغ و اعوجاج و شبهه و تأويل سبب جدايى و جنگ ما شده است.
اكنون بىمناسبت نيست كه به برخى از فرقههايى كه به دليل تشابهگرايى، شكل گرفتهاند اشاره شود:
1- «مجسمه» قايلين به «جسميت» خداى سبحان، به آياتى نظير (ان ربك لبالمرصاد) (5) و (و جاء ربك و الملك صفا صفا) (6) و (وجوه يومئذ ناصرة - الى ربها ناظرة) (7) و (الرحمن على العرش استوى) (8) و (يدالله فوق أيديهم) (9) استناد كردهاند.
2- «مشبهه» مانند اشاعره كه در مسئله توحيد در مقابل منزهه هستند، صفات بيان شده در قرآن كريم براى خداوند را زايد بر ذات او دانسته، و در اين مسئله به ظاهر آياتى كه صفات خداوند را معرفى كرده، تمسك جستهاند (10).
3- «منزهه» مانند معتزله كه قايل به تنزيه واجب هستند، به آنان منسوب است كه مىگويند خداوند صفاتى مانند علم و قدرت ندارد ولى كار متصف به اين صفات را انجام مىدهد و فعلش عالمانه و قادرانه است. منشاء اين شبهه زايد دانستن صفات خدا بر ذات اوست؛ و اگر صفات خداوند زايد بر ذات او باشد محذور «تعدد قدما» لازم مىآيد كه اشاعره به آن مبتلا شدهاند و چون آنها نتوانستند اتحاد و عينيت صفات را با ذات اقدس اله تبيين كنند، صفات خدا را انكار كردند، البته در اسناد «قول نيابت» به معتزله - چنانكه معروف است - تأمل وجود دارد؛ زيرا شواهد خلاف آن، در گفتار محققانشان مشهود است.
4- «مجبره» كه انسان را در كارهاى خود مجبور مىدانند، به آياتى مانند (الله خالق كل شىء) (11) و (و الله خلقكم و ما تعملون) (12) (يضل من يشاء و يهدى من يشاء) (13) استناد كردهاند.
5- «مفوضه» كه انسان را در كار خود آزاد مطلق مىدانند و در اين نظر ناصواب خود، آياتى را كه نشانگر حريت و آزادى انسان در عمل است مستمسك قرار دادهاند، بدون آنكه توجهى به آيات مربوط به ربوبيت مطلقهى الهى داشته باشند.
6- كسانى كه انبيا (عليهم السلام) را معصوم نمىدانند، به آياتى مانند (فعصى ادم ربه فغوى) (14) تمسك كرده و دامن انبيا را - معاذ الله - آلوده مىدانند تا از اين طريق بتوانند محبوبان غير معصوم خود را در جاى خلافت الهى آن اوليا بنشانند. اينها اماميه را به دليل اعتقاد به عصمت پيامبران از گناه و خطا، اهل «غلو» مىدانند؛ در حالى كه به آيات محكم قرآن كريم كه مفيد عصمت آن اولياى بزرگ الهى است، توجه نمىكنند.
مرحوم محقق قمى (رحمه الله) در اين زمينه سخن لطيفى دارد، مىفرمايد:
سر منحصر شدن مذاهب اهل سنت به چهار مذهب آن است كه آنان، تنها روايات وارده از ناحيهى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را عمل مىنمودند و به روايات مأثور از اهلبيت عصمت (عليهم السلام) عمل نكردند و چون روايت مأثور از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم بسيار اندك است، كمبود فقهى برايشان ايجاد شد و براى جبران آن، دست به «قياس» زدند و چون «قياس» حد و مرز خاصى ندارد، هر روز مكتب جديدى پديد آمد و چارهاى نداشتند جز آنكه مذاهب رسمى را در چهار مذهب منحصر كنند و اگر چنين نمىكردند، پس از مدتى آن مذاهب به چندين مذهب هم مىرسيد (15).
در مباحث اعتقادى هم روايات عترت (عليهم السلام) بسيار كارگشاست و به خوبى خطوط كلى محكمات دينى را تبيين مىكند و اگر به مبين و مفسر بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و عترت ايشان كه قرآن كريم بدان تأكيد مىورزد، ارج نهاده مىشد، اين همه فرقهها و نظريههاى متشتت فكرى به وجود نمىآمد. بنابراين، همان گونه كه «حسبنا كتاب الله وحده» و «حسبنا العترة وحدها» درست نيست، «حسبنا المتشابهات وحدها» نيز صحيح نيست و اگر تشابهگرايى بر جامعه مستولى شود و به محكمات توجه نشود، گروه گرايى و فرقهسازىهاى منحرف زياد مىشود.
محكم و متشابه در تكوين
انبيا و اولياى معصوم الهى، محكمات جامعه مىباشند و افراد دو پهلو كه كارهايشان شبيه به حق است ولى حق نيست و خود مؤمننما هستند نه مؤمن واقعى، بايد در سايه تربيت انسانهاى معصوم كه صاف و صريح هستند، ثبات و قوام و صراحت بگيرند.
محكم و متشابه در روايات
مرحوم ابنبابويه اين گونه احاديث را در كتاب خود براى خواص نقل مىكند و مىگويد احاديثى كه دربارهى رؤيت خدا رسيده نزد من صحيح است ليكن من عمدا آنها را نقل نكردم مبادا حس گرايان برداشت باطل داشته باشند. اگر محكمات روايات نباشد بازده برخى از روايات همان تجسمى است كه اشاعره به دام آن افتادند اما با بودن آنها، خواص از متفكران، معناى درست روايات متشابه را خوب مىفهمند و تودهى مردم نيز به طور اجمال مىفهمند كه خدا را مىبينند اما نه با چشم سر، ولى اينكه چطور مىبينند، اين را نمىفهمند و تنها مىگويند (امنا به).
بخشهايى از معارف دين در حدى است كه حتى با تفكر عقلى نيز نمىتوان به آن دست يافت؛ چنانكه حضرت امام رضا (عليهالسلام) ذيل آيهى كريمهى (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) (18) مىفرمايند: نه تنها خدا را با چشم نمىتوان ديد، بلكه با عقل نيز نمىتوان به كنه وجود او پى برد و او را فراگرفت (19) تنها راه رسيدن به اين گونه از معارف، تقواى روح و تهذيب دل براى شهود است و قرآن كريم اين راه را با صراحت تأييد و تأكيد مىفرمايد (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين) (20) اگر يقين براى انسان حاصل شد، از شهود بهرهمند مىشود (كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون الجحيم) (21) انسان مىتواند با استدلال قطعى وجود بهشت و جهنم و كيفر و پاداش را ثابت كند ولى با تفكر و درس مدرسه نمىتواند بهشت و جهنم را ببيند و مانند «حارثة بن مالك» باشد كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مىگويد: «حتى كأنى أنظر الى عرش ربى و قد وضع للحساب وحشر الخلائق لذلك و أنا فيهم و كانى انظر الى اهل الجنه و يتعارفون و على الارائك متكئون و كانى انظر الى اهل النار و هم فيها معذبون مصطرفون وكانى الآن المع زفير النار يدور فى مسامعى» (22)؛ يقين آنچنان در من اثر كرده كه گويا عرش پروردگارم را نظاره مىكنم كه براى حساب برپا شده است و خلايق براى حساب محشور شدهاند و من نيز در ميان آنانم و گويا به اهل بهشت مىنگرم كه در بهشت از نعمتها بهرهمندند و يكديگر را مىشناسند و بر تختها تكيه كردهاند و گويا مىبينم اهل آتش را در حالى كه عذاب مىشوند و فرياد بر مىآورند و گويا هم اكنون زوزه آتش، در گوشهايم دور مىزند. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب فرمود: «هذا عبد نورالله قلبه بالايمان»؛ اين جوان، بندهاى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته. و خطاب به آن جوان فرمود: اين حالت را در خود حفظ كن! حارثه از آن حضرت درخواست دعا براى نيل به شهادت كرد و حضرت دعا فرمود و چيزى نگذشت كه جنگى پيش آمد و در آن جنگ به شهادت رسيد.
سر وجود متشابهات در قرآن
همهى آرايى كه در باب سر اشتمال قرآن بر متشابه مطرح شده، پس از پذيرش اين مطلب است كه متشابه نيز همانند محكم از سوى خداى سبحان نازل شده است يعنى در نشئه «لدن» هم متشابه وجود داشته و قسم متشابه قرآن با حفظ همين وصف تنزل كرده است. استاد علامه (رضوان الله تعالى عليه) مىفرمايد: سراسر قرآن محكم است ولى چون در نزول به نشئهى فكر بشر غير معصوم مىرسد، تشابه صورت مىگيرد. همان گونه كه باران پيش از فرود آمدن بر زمين «كف» ندارد، ولى پس از فرود و حركت بر روى زمين «كف» در آن ايجاد مىشود، از آسمان معرفت نيز «كف متشابه» نازل نشده است. مفسران ديگر كه پذيرفته بودند برخى از آيات در ذات خود متشابه هستند و به صورت متشابه نازل شدهاند، در برابر اين سؤال خود را مواجه ديدند كه اگر متشابهات مشكل آفرين باشند چرا خداوند آنها را نازل كرده؟ لذا در مقام پاسخ به اين سؤال و توجيه وجود متشابهات در قرآن برآمدند.
اگر همهى مردم در حد نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بودند، مىتوانستند همهى معارف قرآن را به صورت محكم از مقام «لدن» يا در شب قدر دريافت كنند، بدون آنكه تشابهى در كار باشد. اگر از آن حضرت و از معصومين (عليهم السلام) بپرسيم كه آيا در قرآن متشابهى وجود دارد كه شما از درك آن عاجز باشيد در جواب مىفرمايند: هرگز! زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (على بينة من ربى) (23) بودند و ائمه طاهرين (سلام الله عليهم اجمعين) نيز سخنشان اين است كه: «ما شككت فى الحق مذأريته» (24).
قرآن كريم در مقام «لدن» كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به آن مقام راه يافت و آن را دريافت كرد، هيچ تشابهى نداشت، در شب قدر هم كه توسط جبرئيل امين (سلام الله عليه) بر قلب آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديد، تشابهى نداشت؛ زيرا به فرمودهى خداى سبحان، نزول قرآن از آغاز تا انجامش همراه با حق است (بالحق أنزلناه و بالحق نزل) (25) در جايى كه حق محض وجود دارد جايى براى اشتباه حق و باطل و تشابه نيست. در آن مراحل كه لفظ و مفهوم وجود ندارد، تشابهى هم نيست. اما آنجا كه خداى سبحان مىخواهد با واژهى عربى با مردم سخن بگويد، چون هر كس اصول و مبادى و لغت و فرهنگ خاصى دارد و دقت نظر و طرز تفكر افراد متفاوت، از كنايات، استعارات، تشبيهات، مجازات و مشتركات لفظى و معنوى و... برداشتهاى متفاوتى به وجود مىآورد، برخى از آيات متشابه مىشوند، تشابه از عوارض اين عالم ماده است وگرنه خداوند تشابه را نازل نكرده است.
مثلى از قرآن در اين موضوع
آيات قرآن كريم، مانند آب حياتبخش هستند كه كف تشابه روى آنها را مىگيرد و آيات متشابه، همگى، حق و نور و نافع و ماندنى هستند ولى معناى باطلى كه هنگام مواجههى با اين آيات به اذهان انسانهاى عادى مىآيد، كف تشابهى است كه در اين عالم چارهاى از آن نيست.
البته همين تشابه آيات فوايدى دارد كه يكى از آن، چنانكه در بعضى از روايات آمده ارجاع مردم به اهلبيت (عليهم السلام) است. نيز اگر همهى آيات قرآن را مردم مىتوانستند به سادگى و روشنى بفهمند نسبت به مبينان و مفسران حقيقى قرآن احساس بىنيازى مىكردند و به محضر آن راسخان در علم نمىرفتند ولى اكنون كه بنابر ضيق اين عالم و ضرورت تشابه، برخى از آيات، متشابه شده، نياز بيشترى به راسخان در علم كتاب خدا احساس مىشود. اگر چه براى فهم دقيق و كامل محكمات نيز لازم است از آنان استمداد جوييم؛ زيرا اختلاف نظرها و كج فهمىها تنها مربوط به متشابهات نيست بلكه گاهى در محكمات نيز رخ مىدهد و نمىتوان گفت كه در محكمات كه خود ام الكتاب هستند، اشتباهى رخ نمىدهد. تفاوت اختلاف نظرها در اين دو حوزه آن است كه در آيات محكم، هيچگونه بهانهاى بالاصاله براى كج فهمى و تشت آرا نيست ولى در متشابهات زمينهى آن وجود دارد كه البته وجود اين قصود و تشابه مقصود بالعرض است.
در عالم فرشتگان و بهشت، نقص وجود ندارد ولى در عالم دنيا و طبيعت كه نشئهى تكامل است، وجود ناقص، نشانهى كمال اين عالم است؛ چون هر كس به جايى رسيده از همين قوس صعود در نشئهى حركت، عبور كرده است. پيدايش شرور در طبيعت و پيدايش كف بر روى سيل خروشان و پيدايش تشابه در آيات قرآن كريم، همگى ضرورى بالعرض است، منتها شر و كف و تشابه مقصود بالعرض هستند نه بالذات و نسبى هستند نه مطلق. آتش را خداوند خلق كرده تا حرارتى سودمند داشته باشد ولى همين آتش كه براى خير آفريده شده، ممكن است براى موجودى ديگر شر باشد و آن را بسوزاند ولى اين سوزاندن، عرضى و نسبى است.
پي نوشت ها:
1. سورهى آل عمران، آيهى 7.
2. سورهى آل عمران، آيهى 7.
3. الميزان، ج 3، ص 37، با تصرف و تلخيص.
4. نهجالبلاغه صبحى صالح: ص 178. نهجالبلاغه، خطبهى 122.
5. سورهى فجر، آيهى 14.
6. سورهى فجر، آيهى 22.
7. سورهى قيامت، آيات 22 و 23.
8. سورهى طه، آيهى 5.
9. سورهى فتح، آيهى 10.
10. از آنجا كه قول به تجسيم، قول به تشبيه نيز هست آيات شاهد براى طايفه مجسمه، گواه طايفه مشبه نيز هست.
11. سورهى رعد، آيهى 16.
12. سورهى صافات، آيهى 96.
13. سورهى فاطر، آيهى 8.
14. سورهى طه، آيهى 121.
15. قوانين الأصول، ج 2، بحث قياس.
16. كافى، ج 1، ص 415، ح 14.
17. توحيد صدوق، ص 117، باب ما جاء فى الرواية، حديث 20.
18. سورهى انعام، آيهى 103.
19. توحيد صدوق، ص 112، باب ما جاء فى الرواية، حديث 11.
20. سورهى حجر، آيهى 99.
21. سورهى تكاثر، آيات 5 و 6.
22. بحار، ج 22، ص 126، ح 98.
23. سورهى انعام، آيهى 57.
24. نهجالبلاغه، خطبهى 4.
25. سورهى اسراء، آيهى 105.
26. سورهى رعد، آيهى 17.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}